اسارت و آزادی در یک قاب
این قافله عمر عجب می گذرد…
«الْفُرْصَةُ تَمُرُّ مَرَّ السَّحابِ فَانْتَهِزُوا فُرَصَ الْخَيْرِ» فرصت مانند ابر (از افق زندگى) میگذرد. پس فرصتهاى خير راغنيمت بشماريد و از آنها استفاده كنيد. (نهج البلاغه، حكمت بيستم)
این قاب را می توان مصداق بارز فرمایش حضرت امیر دانست که زمان مثل ابر می گذرد.
گویی همین دیروز بود که دوستانی همدل و همرنگ در اردوگاه تکریت ۱۱ شانه به شانه هم ازدیوارهای بلند اسارت برای خود دیوارهای مستحکمی از برادری ساخته بودند تا دشمن هرگزقادر به شکست آنها نباشد. آنها دل به هم سپرده بودند و شریک درد، غم و تنهایی یکدیگر بودند و هرگز تصوری از آزادی فردای خود نداشتند، آنها اسرای بی نام و نشانی بودند که این تصویرمی توانست قاب شهادتشان باشد چون امیدی به بازگشت خود نداشتند.
اما با این وجود در تصویر دیروز شان هیچ نشانی ازنا امیدی نمیتوان یافت چون آموخته بودند تا خدا نخواهد هیچ برگی از درخت بر زمین نخواهد افتاد.. یکی ازخوبیهای همایش دیدن دوستانی است که چهار سال در کنار هم زندگی کردیم و بعد از ۳۴ سال ۴ نفری که در عکس بالا که در روزهای آخر اسارت در تبعید به اردوگاه رمادیه ۹ گرفته شد. در همایش سیزدهم آزادگان تکریت یازده در رامسر دو باره به هم رسیدند.
ایستاده از راست: اصغر پروازیان – حسن بهمنیان – ناصرگنجی – حسینعلی قادری