در حالی که باران الهی به نرمی در حال بارش بود، آقا همت علی مرادی از آزادگان قدیمی و با صفای استان فارس با آن قد رشیدش در انتظارم بود تا به رسم رفاقت، میزبانی کند. سوار ماشین که شدیم یک مرتبه گفت فلانی شهید محمد قاسمی رامی شناسی؟ سال ۶۱ در منطقه حاج عمران در میان اسرا نشسته بود. نوجوانی بسیجی ازاهالی همدان. نمی شناختمش. حافظه ام هم یاری نکرد که بدانم نامش درمیان شهدای غریب هست یانه.
گفتم نه! گفت سرصف آمار به شهادت رسید، چون به جای اینکه بگوید نعم سیدی، هر بار صدایش می کردند می گفت: شهید! نوجوان ۱۶ ساله داستان همت علی، دانش آموزان مکتب سید الشهدا علیه السلام، در مرامش نبود به جز آقایش به دشمن، بله آقای من بگوید، پس تصمیم گرفته بود به هنگامی که نامش را در صف آمار صدا می زنند به یاد برادر شهیدش فقط بگوید شهید.
باران بر روی شیشه ماشین نشسته بود و اشک بر چشمانم و تداعی خاطرات دوران مدرسه که آقا معلم صدایمان می زد و با گفتن حاضر، حاضری می زدیم و در صفوف رزمندگان عبارت الله رسم مان بود و حالا از محمدجان هم عبارت شهید را می شنیدم. به حالش غبطه خوردم و بعداز قرائت حمد و سوره ای، گوشه دفترم نوشتم شهید غریب شماره ۲۳۶۰ تا ببینم دوستانم در همدان چگونه برای معرفی چنین رشادتی قدعلم می کنند.